
دوان دوان دوید...
به حرفهای هیچ کس گوش نمیداد...
چشم هایش را بست به یاد روزهای خوشی که گذشت... اما جز تاریکی و سیاهی هیچ چیز ندید.
روی نیمکت نشست و مثل روز اول گریه کرد...!
روز اول از سر شوق اما حالا...
جعبه قرص هایش را از کیفش بیرون آورد و بعد شمرد
1
2
3
... و دیگر هیچ نگفت!!!
نظرات شما عزیزان:
|